![]()
RSS
POWERED BY
LoxBlog.Com
|
و به ابجد صغیر ابجد 49عمر ابوبکر 49 شجره ملعونه 49 بناحق عالمی 49 کلمها خبیثه 49 کشجره خبیثه 49شجره ملعونه 49مجرم بدین اسلام 49 به مجرمان خبیث 49 منافق بدین اسلام 49 بناحق عالمی 49اهل کفار اسلام 49 شجره ملعونه 49 بنامردان کافر 49 ناحقه امت محمد 49 بدترین خلق امت 49 منافق بدین اسلام 49 بی دین امت اسلام 49 بناحق عالمی 49 کلمها خبیثه 49 کشجره خبیثه 49شجره ملعونه 49مجرم بدین اسلام 49 به مجرمان خبیث 49 منافق بدین اسلام 49 بی دین امت اسلام 49 اهل کفار اسلام 49 ناحقه امت محمد 49 قصب خلافت الله 49 اهل کفار اسلام 49 به ابجد صغیر ابجد 49عمر ابوبکر 49 شجره ملعونه 49 عمر ابوبکر 49 آل سعود جنگ طلب 49نیرنگ آل سعود 49 بنامردان کافر 49 اهل کفار اسلام 49 بناحقه عالمی 49آل سعود دشمن اسلام 49بکفار قریش 49 بملعونترین 49آل سعود جنگ طلب 49 دینه گمراهی 49 با اشرار دین اسلام 49 با اصل گمراهی 49 دینه گمراهی 49کشجره خبیثه 49 کلما خبیثه 49 شجره ملعونه 49 بنامردان کافر49 ناحقه امت محمد 49 بناحقه عالمی 49 بشیطانه خبیثه 49 با منافقان فاسقان 49 باطا فرقه ها 49 بی دین امت اسلام 49 بناحق عالمی 49 بدترین خلق امت 49 اهل کفار اسلام 49 قصب خلافت الله 49 گمراه دینه 49 با احمق نادان امت 49 اهل کفار اسلام 49 با اشرار دین اسلام 49 بناحق عالمی 49اهل کفار اسلام 49 شجره ملعونه 49 بنامردان کافر 49 ناحقه امت محمد 49 بدترین خلق امت 49 منافق بدین اسلام 49 بی دین امت اسلام 49 بناحق عالمی 49 کلمها خبیثه 49 کشجره خبیثه 49شجره ملعونه 49مجرم بدین اسلام 49 به مجرمان خبیث 49 منافق بدین اسلام 49 بی دین امت اسلام 49 اهل کفار اسلام 49 ناحقه امت محمد 49 قصب خلافت الله 49 اهل کفار اسلام 49 میباشد یهودیان به عمر بن خطاب لقب فاروق دادن یهودیان به عمر بن خطاب لقب فاروق دادن طبق روایات صحیح السندی که در بسیاری از کتابهای اهل سنت وجود دارد که دو لقب صدیق و فاروق از القاب اختصاصی آقا امیر المؤمنین علی علیه السلام بوده است ؛ اما اهل سنت تلاش کرده اند که این فضلیت را برای دو خلیفه غاصب خود نقل کنند. که ما اینجا به دو روایت اکتفا می کنیم جهل عمر به سنت ابن المبارک نقل کرد: روزی به عمر رسید که زنی از قریش را مردی از بنی ثقیف در عده اش گرفته پس فرستاد بسوی آنهاو بین آنها جدائی انداخت و آنها را هم عقوبت کرد(شلاق زد) و گفت: هرگز با او ازدواج نکند و صداق را گرفت و در بیت المال قرار داد و این قضاوت در میان مردم شایع شد و بگوش(مولا امیرالمومنین) علی (علیه السلام) فرمودند: ... صداق چه کار دارد با بیت المال، آن مرد و زن نمیدانستند که نکاح در عده جایز نیست پس سزاوار است که آن دو را برگرداند بسنت بعضی گفتند: پس شما چه میگوئید درباره آنزن فرمود: صداق و مهریه مال آن زنست بسبب آنچه که آمیزش با اورا حلال دانسته و بین آنها هم جدائی انداخت و شلاقی هم بر آنها نیست و نباید آنها را زد و عقوبت نمود عده اولی را تکمیل کند سپس عده دومی را تکمیل نماید سپس او را خطبه نماید پسچون این قضاوت بگوش عمر رسید گفت: ای مردم برگردانید نادانی ها را بسنت. احکام القرآن جصاص ج 1 ص 504 برگرفته از http://omar-obe.blogsky.com گرایش فوق العاده عمر وحفضه به تورات گرایش فوق العاده عمر وحفضه به تورات روزی عمر بن خطاب از کنار مردی عبور می کرد و آن مرد مشغول خواندن کتابی بود . عمر ایستاد و گوش داد و آن کتاب(تورات) را از آن مرد گرفت و نسخه ای از آن کتاب را برای خود نوشت . بعد از چند روز ... ادامه مطلب... لعن الله عمر ... اعتراف عمر لعنت الله از عمر كلمات مشهورى نقل شده كه نشان مىدهد او تا چه حد نيازمند به علم امير المؤمنين بوده است و در اينجا برخى از آنها را ذكر مىكنيم: 1- «اگر على نبود عمر هلاك ميشد» اين جمله را بارها بر زبان آورده. لو لا علىّ لهلك عمر اين حديث را احمد و عقيلى و ابن السمان نقل كردهاند، در استيعاب 3 ر 39، رياض 2 ر 194، تفسير نيشابورى در سوره احقاف، مناقب خوارزمى 48، شرح جامع صغير شيخ محمد حنفى 417 در حاشيه سراج المنير، تذكره سبط 87. مطالب السؤل 13 فيض القدير 4 ر 357. 2- «خدايا مرا در مشكلى كه براى گشودنش پسر ابى طالب نباشد قرار مده اللهمَّ لا تبقني لمعضلة ليس لها ابن أبي طالب تذكره سبط 87، مناقب خوارزمى 58، مقتل خوارزمى 1 ر 45. 3- «سرزمينى كه تو اى ابو الحسن نباشى، خدا مرا باقى نگذارد» لا أبقاني اللَّه بأرض لستَ فيها أبا الحسن ارشاد سارى 3 ر 195. 4- «اى على! خدا مرا بعد از تو باقى نگذارد» لا أبقاني اللَّه بعدك يا عليُّ رياض النضرة 2 ر 197، مناقب خوارزمى 60، تذكره سبط 88، فيض القدير 4 ر 357 برگرفته از سایت مادحین انا مدینة العلم و ابوبکر اساسها !!! روایات بسیاری از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) در مورد علم حضرت علی علیه السلام نقل شده است که مشهورترین آنها حدیثی است که در آن پیامبر اکرم (ص) فرمود: انا مدینة العلم و علی بابها. به اتفاق تمام صحابی علی علیه السلام اعلم اصحاب بود. و همه آنها یقین داشتند که علم کسی در میان صحابی به پای علم علی علیه السلام نمیرسد. حتی کسانی که با علی علیه السلام وارد جنگ شدند به این مطلب اقرار نموده اند. عایشه می گوید: علی علیه السلام اعلم مردم به سنت پیامبر است. معاویه می گوید: هر گاه عمر با مسأله مشکلی بر خورد می کرد از علی علیه السلام سؤال می نمود. و خود عمر در موراد متعدد و مکرر این عبارت و عبارات مشابه آن را می گفت: لا ابقانی الله لمعضله لیس لها ابو الحسن... و از خدا می خواست که: خدایا مرا در هیچ مشکلی قرار مده که علی بن ابیطالب علیه السلام نباشد. در مقابل این منقبت امیرالمؤمنین علیه السلام ٬ احادیثی مجعول در برخی کتب اهل سنت درج شده است که جالب توجه هستند. به عنوان نمونه ابن حجر مکی (عالم متعصب سنی) در کتاب « صواعق المحرقة » آورده است که پیامبر (ص) فرمود:انا مدینة العلم و ابوبکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها.یعنی من شهر علم هستم و ابوبکر اساس آن٬ عمر دیوار آن٬ عثمان سقف آن و علی (ع) در آن است! در برخی کتب هم علمای اعلام به آن اضافه کرده اند که:و معاویة حلقتها !!!(و معاویه حلقه در آن است). در حدیث دیگری آمده است که پیامبر (ص) فرمود: اگر علم عمر در یک کفه ترازو قرار گیرد و علم تمامی مردم روی زمین در کفه دیگر٬ علم عمر سنگین تر خواهد بود.بطور کلی جعل حدیث در اعلمیت عمر یا ابابکر چیزی جز توجیه غصب خلافت نمی باشد٬ چرا که عقلآ مقدم داشتن مفضول بر فاضل قبیح است و در افکار عمومی معقول نیست که پیامبری که وجهه او بر اساس علم الهی و قدرت الهی بوده است خلیفه و جانشینش اعلم مردم به علم پیامبر نباشد. و جاعلین حدیث خودشان هم می دانند که جاهل نمی تواند برای عالمترین مردم خلیفه قرار بگیرد. اما این حادثه عجیب و وقیح در واقع در تاریخ اسلام رخ داد و عده ای هم دانسته ، آنرا تأییــــد کردند. و افرادی مثل ابن حــــــزم و ابن تیمیـــــه هم نوشتــند که: « علمی که عمر بن خطاب داشت چند برابر علم علی علیه السلام بود و گفتار آنانکه علی را اعلم می دانند باطل است و کسی که در این مسأله با ما مخالفت کند یا جاهل است و یا بی حیا که دروغگویی و جهلش آشکار می باشد ».موسی جار الله هم نوشت که:« عمر افقه اصحاب به قرآن و سنت نبوی است ».گویا این افراد به هنگام ایراد چنین حرفهای نامربوطی خبر از احادیث صحیح نداشتند. برای بطلان احادیث و یا ادعاهایی از این دست ، و معلوم شدن نهایت دروغگویی این افراد سیری در کتب سنیان کافی است. مرحوم علامه امینی (رضوان الله علیه) در کتاب شریف «الغدیر» صد مورد از بی اطلاعی عمر بر قرآن و سنت نبوی را با مصادر آن از کتب اهل سنت نقل می کند که تعدادي از آنها را ميتوانيد اينجا ببينيد تا معلوم شود که نه تنها عمر « افقه صحابه » و « دیوار شهر نبی »! نبوده بلکه غالب اصحاب پیامبر٬ حتی زنان پرده نشین حق استادی بر عمر دارند. خلیفه مسلمین تیمم بلد نیست مسلم در صحیح خود در باب تیمم٬ از چهار طریق از عبد الرحمن نقل می کند که: مردی نزد عمر آمد و گفت: من گاهی جنب می شوم و آب برای غسل پیدا نمی کنم تکلیف من چیست...چگونه نماز بخوانم؟ خلیفه گفت: نماز نخوان!!! در بعضی نقلها هست که گفت: اگر من جای تو بودم نماز نمی خواندم تا آب پیدا کنم!!! عمار یاسر حاضر بود گفت: ای خلیفه یادت هست که من و تو در جنگی بودیم جنب شدیم٬ آب برای غسل پیدا نکردیم تو نماز نخواندی اما من در خاک غلطیدم و نماز خواندم؟ بعد وقتی خدمت پیامبر آمدیم٬ پیامبر ( کار من را تایید کرد و کار تو را مردود دانست و ) نحوه تیمم را یاد داد که دستان خود را به خاک زده٬ صورت و دستهایتان را با آن مسح کنید؟ عمر خطاب به عمار گفت: از خدا بترس! عمار در جواب گفت: ای خلیفه اگر تو بخواهی حرف نمی زنم!! آیا خلیفه آیه تیمم را در قرآن نخوانده بود؟! آنجا که می فرماید:...وان کنتم جنبا فاطهروا وان کنتم مرضى او على سفر او جاء احد منکم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا بوجوهکم وایدیکم...(مائده ـ ۶)چگونه خلیفه بر ترک فریضه برای شخص جنب حکم می کند؟؟!!جانشین رسول اللهی که نبوتش به عبادت و حکم خداست چطور حکم یک مسأله جزئی را نمی داند؟ و این چه « افقه اصحابی » بر قرآن و سنت رسول خداست؟
اما علماء اهل سنت برای حفظ آبروی خلیفه هر کدام به وسیله ای تمسک جسته اند: بخاری در صحیح خود٬ این حدیث را نقل می کند اما جواب عمر را از آخر روایت که می گوید « نماز نخوان » حذف می کند. ولی سخن عمار را می آورد. غافل از اینکه در اینصورت سخن عمار مربوط به چیزی نخواهد بود.! بعضی دیگر به جای «نماز نخوان» نوشته اند که خلیفه ندانست در جواب مسأله چه بگوید.و بعضی هم نوشته اند که : خلیفه اجتهاد کرد و آیه تیمم را مخصوص حدث اصغر دانست و اجتهادش او را واداشت که جنب تیمم نکند و این را از فتاوای مشهور عمر حساب می کنند!! لابد نماز خلیفه دوم و صحبت پیامبر ملک العلماء در بدایع الصنایع می گوید: عمر قرائت حمد و سوره را در یکی از دو رکعت اول نماز مغرب ترک کرد. و قضای آن را در رکعت آخر بلند قرائت کرد. و همچنین عثمان در یکی از دو رکعت اول از نماز عشاء قرائت حمد و سوره را ترک کرد و قضای آن را در رکعت آخر بلند قرائ ت کرد !و در جای دیگر می نویسد: عثمان قرائت سوره را در هر دو رکعت اول نماز عشاء ترک کرد. و قضای آن را در رکعت سوم و چهارم نماز عشاء بلند قرائت کرد! (۱) این شیوه نماز خواندن مورد قبول هیچ یک از مذاهب نمی باشد و به طور قطع نوعی بدعت در نماز می باشد. در رابطه با روش صحیح نماز خواندن درکتب شیعه و سنی روایات فراونی وجود دارد. در اینجا به یک روایت از کتب اهل سنت اکتفا می کنیم:عباده پسر صامت نقل کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمودند: هر کس سوره حمد و بیشتر از آن را نخواند نمازش درست نیست. (۲) پي نوشت: (1) بدایع الصنایع ملک العلماء ۱/۱۱۱ و ۱۷۲, الغدیر ج ۸ / ۱۷۳ (2) صحیح بخاری ۱/۳۰۲, صحیح مسلم ۱/۱۵۵, صحیح ابوداود ۱/۱۳۱, سنن ترمذی ۱/۳۴و ۴۱, سنن بیهقی ۲/۳۸ و ۶۱, سنن نسائی ۲/۱۳۷, سنن دارمی ۱/۲۸۳, سنن ابن ماجه ۱/۲۷۶, مسند احمد ۵/۳۱۴, کتاب الام ۱/۹۳, المحلی ابن حزم ۳/۲۳۶, المصابیح بغوی ۱/۵۷, المدونة الکبری ۱/۷۰ و شوراى شش نفرى عمر فيالله و للشورى،متى اعترض الريب فى مع الاول منهم حتى صرت اقرن الى هذه النظائر،لكنى اسففت اذ اسفوا و طرت اذ طاروا. (خطبه شقشقيه)
ابوبكر پس از دو سال و چند ماه خلافت رنجور و بيمار شد و بپاس زحماتى كه عمر در مورد تثبيت خلافت او متحمل شده بود او نيز زمينه را براى خلافت عمر بعد از خود آماده كرد و مخالفين را نيز قانع نمود،جمعى از صحابه را بحضور طلبيد و عمر را در حضور آنها بجانشينى خود منصوب نمود و در روز وفات ابوبكر عمر بمسند خلافت نشست (سال 13 هجرى) و پس از دفن ابوبكر عمر بمسجد رفت و مردم را از خلافت خود آگاه ساخته و از آنها بيعت گرفت و بغير از على عليه السلام كه از بيعت او خودارى كرده بود بقيه مسلمين خواه ناخواه با او بيعت نمودند. خلافت عمر ده سال و شش ماه طول كشيد و در اينمدت دائما با دو كشور بزرگ ايران و روم در حال جنگ بود. چون مدت عمرش سپرى شد و بدست ابولؤلؤ نامى نامداراز پشت دریده وزخمی شقید شد براى انتخاب خليفه بعد از خود شش نفر را بحضور طلبيد و موضوع خلافت را بصورت شورى ميان آنها محدود نمود. اين شش نفر عبارت بودند از على عليه السلام،طلحه،زبير،عبد الرحمن ابن عوف،عثمان،سعد وقاص.آنگاه ابوطلحه انصارى را با پنجاه نفر از انصار مأمور نمود كه پشت در خانه اى كه در آنجا اعضاى شورا بحث و گفتگو ميكنند ايستاده و منتظر اقدامات آنها باشد،اگر پس از خاتمه سه روز پنج نفر بانتخاب يكى از آن شش تن موافق شدند و يكى مخالفت كرد گردن نفر مخالف را بزند و اگر چهار نفر از آنها بيك نفر رأى موافق دهند و دو نفر مخالفت كنند سر آن دو نفر را با شمشير برگيرند و اگر براى انتخاب يكى از آنان هر دو طرف (موافق و مخالف) مساوى شدند نظر آن سه نفر كه عبد الرحمن بن عوف جزو آنهاست صائب بوده و سه نفر ديگر را در صورت مخالفت گردن بزنند و اگر پس از خاتمه سه روز رأى آنها بچيزى تعلق نگرفت و همه با يكديگر مخالفت كردند هر شش تن را گردن بزنند و سپس مسلمين براى خود خليفه اى انتخاب نمايند!!! عمر علت انتخاب شش تن اعضاء شورا را چنين اظهار نمود كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله موقع رحلت از اين شش نفر راضى بود من هم خلافت را ميان آنها بصورت شورا قرار ميدهم كه يكى را از ميان خود براى اين كار انتخاب كنند و موقعيكه آن شش نفر در نزد عمر حاضر شدند خواست نقاط ضعف آنها را (بحساب خود) يادآور شود بزبير گفت تو بدخلق و مفسدى اگر خرسند باشى ايمان خواهى داشت و اگر ناراضى باشى كافرى بنابر اين گاهى انسانى و گاهى شيطان.و اما تو اى طلحه رسول خدا را آزرده نموده اى و آنحضرت موقع رحلت از تو افسرده خاطر بود بعلت آن حرفى كه در روز نزول آيه حجاب گفتى (1) . و اما تو اى عثمان و الله كه سرگين از تو بهتر است. سگین الاغ چموش ریده باشد و اما تو اى سعد مرد متكبر و متعصبى وهابی مثل خودم سگ و پاچه گیری و بكار خلافت نميائى و اگر رياست دهى با تو باشد از اداره آن درمانده شوى.و اما تو اى عبد الرحمن ضعيف القلب و ناتوانى.سپس رو بعلى عليه السلام كرد و گفت اگر تو مزاح نميكردى براى خلافت خوب بودى و الله كه اگر ايمان ترا با ايمان تمام اهل زمين بسنجند بر همه زيادتى كند (2) . پيش از شرح جريان شورى بحث مختصرى درباره وصيت عمر كه پر از اشكال و تناقض است لازم بنظر ميرسد: اولا طبق قرارداد محرمانهاى كه قبلا ميان ابوبكر و عمر و ابو عبيده برگزار شده بود اين سه نفر به ترتيب خود را نامزد مقام خلافت ميدانستند و بهمين جهت روز رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله باتفاق هم فورا خود را بسقيفه رسانيده بودند. البته ابوبكر و عمر بمقصود خود نائل شدند و حالا نوبت ابو عبيده بود ولى چون در موقع قتل عمر ابو عبيده در حال حيات نبود لذا عمر خلافت را ميان شش تن محصور نمود و اظهار كرد كه اگر ابو عبيده و يا سالم (غلام حذيفه) زنده بودند براى خلافت از اين شش تن شايسته تر بودند!! موقعيكه على عليه السلام را اجبارا براى بيعت ابوبكر بمسجد آورده بودند ابو عبيده بآنحضرت گفت كه اگر ما ميدانستيم تو راغب امر خلافت هستى بجاى ابوبكر با تو بيعت ميكرديم ولى حالا كار گذشته و مردم با ابوبكر بيعت كرده اند. بنابر اين خود ابو عبيده كه بابوبكر بيعت كرده بود على عليه السلام را شايستهتر از او ميدانست و فقط عدم اطلاع خود را نسبت بتمايل آنحضرت بخلافت بهانه كرده بود حالا عمر چگونه بمرده ابو عبيده تأسف نموده و او را شايستهتر از على عليه السلام بامر خلافت ميدانست در حاليكه ابو عبيده و سالم هر دو جزو منافقين بودند و در حادثه ليله عقبه (براى رماندن شتر پيغمبر) شركت داشتند و از كسانى بودند كه از پيوستن باردوى اسامه تخلف نموده بودند.
ثانيا عمر بى انصافى را بجائى رسانيده بود كه حتى يك غلام را از على عليه السلام براى خلافت سزاوارتر ميدانست و بمرگ او هم حسرت ميخورد و از طرفى در موقع جدال و مناقشه با انصار در سقيفه حديثى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارهائمه اثنى عشر فرموده بود كه همه آنها از قريشاند ابوبكر از آن حديث بنفع خود استفاده كرده و بانصار گفت ائمه بايد از قريش باشند حالا عمر براى چه سالم غلام حذيفه را كه از انصار بود داخل شورا كرده بود او كه از قريش نبود؟ ثالثا عمر (بعقيده خود) براى هر شش نفر نقاط ضعفى شمرد و بهر يك نيز تصريحا يا تلويحا گفت كه بكار خلافت نميخورى در اينصورت بايد پرسيد براى چه اشخاصى را كه بقول خودت هر كدام داراى معايبى بوده و هيچيك نيز بامر خلافت شايسته نبود براى انتخاب خليفه از ميان خودشان بشورى دعوت كردى؟ رابعا عمر علت انتخاب اين شش نفر را رضايت پيغمبر از آنها دانست و آنگاه بطلحه گفت كه پيغمبر را آزرده نمودى و آنحضرت موقع رحلت از تو افسرده خاطر بود آيا اين سخن عمر تناقض نيست؟ خامسا در ميان اين شش تن عبد الرحمن بن عوف چه فضيلت و خصوصياتى نسبت بديگران داشت كه باو امتيازى داده بود كه در صورت تساوى موافقين و مخالفين رأى آن سه نفر كه عبد الرحمن جزو آنها باشد قابل پذيرش است و در واقع او را صاحب دو رأى كرده بود اين نقشهاى بود كه عمر براى خلافت عثمان و كشته شدن على عليه السلام طرح كرده بود زيرا كسانى را براى شورا انتخاب نموده بود كه با على عليه السلام مخالف بودند. در ميان اين شش نفر هماى خلافت فقط بالاى سر على عليه السلام و عثمان سايه افكنده بود،عمر با توجه بدين امر عبد الرحمن بن عوف را كه با عثمان عقد اخوت بسته و هم داماد او بود امتياز بخشيد و آن سه نفرى را كه عبد الرحمن جزو آنها باشد نسبت بسه نفر ديگر ارجحيت داد تا از عثمان حمايت نمايد. يكى ديگر از اعضاى اين شورا طلحه بود كه با بنىهاشم چندان موافق نبود و ضمنا با عبد الرحمن دوست صميمى بود،در اينصورت مسلم بود كه از عثمان حمايت خواهد كرد،سعد وقاص هم علاوه بر اينكه از دستور عبد الرحمن سرپيچى نميكرد با طلحه نيز موافقت كامل داشت،در اين ميان فقط تنها كسى كه اميد ميرفت با على عليه السلام موافقت كند زبير بود كه عمر نيز از او چندان دلخوش نبود و در نتيجههم زبير و هم على عليه السلام چون در اقليت بودند بقتل ميرسيدند. اين بود تجزيه و تحليل ماهيت اين شورا كه بتدبير عمر طرح شده بود و اما جريان آن بشرح زير بوده است: پس از سه روز از قتل عمر هر شش نفر در منزل عايشه جمع شده و به شور و بحث پرداختند،ابتداء عبد الرحمن رشته سخن را بدست گرفته و گفت:براى اينكه ميان مسلمين تفرقه نيفتد لازم است ما شش نفر هم با موافقت يكديگر يكى را از بين خود براى خلافت انتخاب كنيم حالا هر كسى كه رأى خود را بديگرى دهد دامنه اختلاف را كم خواهد نمود. طلحه حق خود را بعثمان واگذار كرد زبير نيز رأى خود را بعلى عليه السلام داد سعد وقاص هم چون چنين ديد حق خود را بعبد الرحمن واگذار نمود و بدين ترتيب شش نفر شورى بسه نفر كه هر يك دو رأى داشتند تبديل گرديد ولى براى على عليه السلام مسلم بود كه اين كار بنفع عثمان خاتمه پيدا ميكند زيرا عبد الرحمن شخصا داوطلب خلافت نبود و اگر هم در سر خود چنين خيالى را مينمود عملا عرضه اظهار آنرا نداشت و قبلا نيز در اينمورد با عثمان مذاكره نموده و وعده كمك و حمايت باو داده بود. عبد الرحمن مجددا صحبت كرده و آنها را از مخالفت بر حذر نمود زيرا مخالفت در آن شوراى ساختگى مساوى با كشته شدن بشمشير پنجاه نفر مراقبين پشت در بود. عثمان كه از مقصود عبد الرحمن آگاه بود بعلى عليه السلام پيشنهاد نمود كه خوبست ما هر دو نفر هم بعبد الرحمن وكالت دهيم تا او هر چه مقرون بصلاح باشد اقدام كند،عبد الرحمن نيز از پيشنهاد عثمان استقبال كرد و سوگند ياد نمود كه خود طمع خلافت ندارد و اين كار را جز در ميان آندو بديگرى واگذار نخواهد كرد. على عليه السلام كه در صحبت آندو تن مطالعه ميكرد تمام قضايا را همانگونه كه از اول هم براى او روشن بود بار ديگر از مد نظر گذراند و در پاسخ آنان تأنى نمود.عثمان گفت :يا على مخالفت جائز نيست و برابر وصيت عمر هر كس مخالفت كند جز كشته شدن راه ديگرى ندارد تو هم عبد الرحمن را بحكميت برگزين. على عليه السلام فرمود حال كه روزگار بكام تو ميگردد چرا عجله نموده و مرا بقتل تهديد ميكنى؟براى من روشن است كه عبد الرحمن جانب ترا رعايت خواهد كرد و بر خلاف حق و مصلحت سخن خواهد گفت ولى چون چارهاى نيست من نيز بشرط اينكه او خويشاوندى خود را با تو ناديده گرفته و رضاى خدا و مصلحت امت را در نظر بگيرد او را بحكميت مىپذيرم،عبد الرحمن نيز سوگند ياد كرد كه چنين كند. عبد الرحمن مردم را در مسجد پيغمبر جمع نمود تا در حضور مهاجر و انصار رأى خود را اعلام كند آنگاه براى اينكه تظاهر به بيطرفى و بى نظرى خود نمايد اول بطرف على عليه السلام رفت و گفت يا على من هم مصلحت در آن مىبينم كه امروز همه مسلمين با تو بيعت كنند ولى شما هم بشرط اينكه طبق دستور خدا و سنت پيغمبر و روش شيخين حكومت كنيد! عبد الرحمن ميدانست كه نه تنها خلافت اسلامى بلكه تمام ملك و ملكوت را در اختيار على عليه السلام بگذارند كلمهاى بر خلاف حق و حقيقت نميگويد و كوچكترين عملى را كه با رضاى خدا منافات داشته باشد انجام نميدهد و چون روش شيخين بر خلاف حق بود پس على عليه السلام چنين شرطى را نخواهد پذيرفت بدينجهت ميخواست در پيش مردم از آنحضرت اتخاذ سند كند! على عليه السلام فرمود:من بدستور الهى و سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و روش خودم كه همان رضاى خدا و سنت پيغمبر است رفتار ميكنم نه بروش ديگران. البته عبد الرحمن و عثمان و ساير مردم نيز انتظار شنيدن همين سخن را داشتند و ميدانستند كه آنحضرت سخن بكذب نگويد و از راه حق منحرف نشود. از طرفى على عليه السلام خلافت ابوبكر و عمر را غاصبانه ميدانست و از تضييع حق خود شكايت داشت اكنون چگونه ممكن است كه روش آندو را تصديق كند؟عبد الرحمن سپس بطرف عثمان رفت و همان جملهاى را كه براى على عليه السلام گفته بود بعثمان نيز پيشنهاد كرد ولى براى عثمان كه از فرط ذوق و شوق سر از پا نمىشناخت پاسخ مثبت بر اين جمله خيلى آسان و حتى كمال آرزو بود او حاضر بود كه چنين قولى را با خون خود بنويسد و امضاء كند. بانگ زد:سوگند ميخورم كه جز طريق شيخين براهى نروم و از روش آنها منحرف نشوم (3) . عبد الرحمن دست بيعت بدست عثمان داد و او را بخلافت تبريك گفت و بلافاصله بنىاميه كه منتظر چنين فرصتى بودند هجوم آورده و دسته دسته بيعت نمودند ولى بنىهاشم و جمعى از صحابه كبار مانند عمار ياسر و مقداد و ساير بزرگان از بيعت خوددارى نمودند و بدين ترتيب عبد الرحمن بن عوف نقش خود را با كمال مهارت بازى كرد و با تردستى عجيب خلافت را از عمر بعثمان منتقل نموده و مقصود عمر را جامه عمل پوشانيد و على عليه السلام در اثر حقيقت خواهى براى بار سوم از حق مشروع خود محروم گرديد. تمام اين مقدمات و صحنهسازىها كه بتدبير عمر بوجود آمده بود براى رسيدن عثمان بخلافت و احيانا بمنظور قتل على عليه السلام در صورت مخالفت بود بهمين جهت آنحضرت درباره تشكيل اين شورى و نيرنگهاى عبد الرحمن فرمود:خدعة و اى خدعة (حيله است و چه حيلهاى) ؟!حقيقت امر هم همين بود زيرا بطوريكه شرح و توضيح داده شد اين شورا حيله و نيرنگى بيش نبود . بنا بنقل امين الاسلام طبرسى على عليه السلام در جلسه شوراى شش نفرى فضايل و مناقب خود را بصورت احتجاج مانند احتجاجى كه با ابوبكر كرده بود بسمع اعضاء شورى رسانيد و آنان نيز بالاتفاق بيانات آنحضرت را تصديق كردند آنگاه على عليه السلام فرمود از خداى يگانه بترسيد و مخالفت فرمان او نكنيد و حقرا باهلش برگردانيد و از سنت پيغمبرتان پيروى كنيد كه اگر شما با آن مخالفت كنيد خدا را مخالفت كردهايد بنابر اين امر خلافت را باهل آن واگذاريد.آنان بهم نگاه كرده و گفتند فضل او را شناختيم،و دانستيم كه وى بامر خلافت از همه سزاوارتر است اما او مردى است كه (در تقسيم بيت المال و ساير امور) هيچكس را بديگرى ترجيح نميدهد و مساوات كامل را (ميان مردم) برقرار ميسازد بنابر اين اگر او را بخلافت انتخاب كنيد شما را با مردم ديگر يكسان قرار ميدهد ولى اگر عثمان را بخلافت برگزينيد او نفع و تمايل شما را در نظر ميگيرد. (و بهمين سبب امر خلافت را بعثمان واگذار كردند) (پىنوشتها: (1) ابن ابى الحديد ميگويد كه چون آيه حجاب نازل شد طلحه گفت چه فايده دارد كه امروز زنان پيغمبر در حجاب باشند چون از دنيا برود ما زنان او را بعقد و نكاح خود در ميآوريم آيه شريفه نازل شد كه:و ما كان لكم ان تؤذوا رسول الله و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا.(سوره احزاب آيه 53) (2) منتخب التواريخ ص 172ـتاريخ طبرىـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 (3) على عليه السلام روش شيخين را بعلت اينكه با سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله مغايرت داشت قبول نميكرد و كاش عثمان نيز بروش آنها رفتار ميكرد او در خلافت خويش بقدرى افتضاح و رسوائى بار آورد كه نتيجهاش موجب قتل و هلاكت وى گرديد. (4) براى آگاهى بيشتر از احتجاج على عليه السلام با اصحاب شورى بكتاب احتجاج طبرسى جلد 1 ص 192ـ210 مراجعه شود. غوغاى سقيفه فان كنت بالشورى ملكت امورهم فكيف بهذا و المشيرون غيب و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم فغيرك اولى بالنبى و اقرب. در حينى كه على عليه السلام و چند تن از بنىهاشم مشغول غسل و دفن جسد مطهر پيغمبر بودند تنى چند از مسلمين انصار و مهاجر در يكى از محلههاى مدينه در سايبان باغى كه متعلق بخانواده بنى ساعده بود اجتماع كردند،شايد اين محل كه از آنروز مسير تاريخ جامعه مسلمين را عوض نمود تا آن موقع چندان اهميتى نداشته است. ثابت بن قيس كه از خطباى انصار بود سعد بن عباده و چند نفر از اشراف دو قبيله اوس و خزرج را برداشته و باتفاق آنها رو بسوى سقيفه بنى ساعده نهاد و در آنجا ميان دو طائفه مزبور در موضوع انتخاب خليفه اختلاف افتاد و اين اختلاف بنفع مهاجرين تمام گرديد. از طرف ديگر يكى از مهاجرين اجتماع انصار را بعمر خبر داد و عمر هم فورا خود را بابوبكر رسانيد و او را از اين موضوع آگاه نمود،ابوبكر نيز چند نفر را پيش ابو عبيده فرستاد تا او را نيز از اين جريان باخبر سازند و بالاخره اين سه تن با عده ديگرى از مهاجرين به سقيفه شتافته و در حاليكه گروه انصار سعد بنعباده را برسم جاهليت مىستودند بر آنها وارد شدند. (1) خوبست جريان اجتماع سقيفه را كه دستاويز اصلى اهل سنت است شرح و توضيح دهيم تا باصل مطلب برسيم. از رجال مشهور و سرشناس كه در اين اجتماع حضور داشتند ميتوان اشخاص زير را نامبرد. ابوبكر،عمر،ابو عبيده،عبد الرحمن بن عوف،سعد بن عباده،ثابت بن قيس،عثمان بن عفان،حارث بن هشام،حسان بن ثابت،بشر بن سعد،حباب بن منذر،مغيرة بن شعبه،اسيد بن خضير.پس از حضور اين عده ثابت بن قيس بپا خاست و گروه مهاجرين را مخاطب ساخته و گفت: اكنون پيغمبر ما كه بهترين پيغمبران و رحمت خدا بود از ميان ما رفته است و البته براى ماست كه خليفهاى براى خود انتخاب كنيم و اين خليفه هم بايد از انصار باشد زيرا انصار از جهت خدمتگزارى پيغمبر صلى الله عليه و آله مقدم بر مهاجرين ميباشند چنانكه آنحضرت ابتداء در مكه بوده و شما مهاجرين با اينكه معجزات و كرامات او را ديديد در صدد ايذاء و آزار او بر آمديد تا آن بزرگوار مجبور گرديد كه مهاجرت نمايد و به محض ورود بمدينه،ما گروه انصار از او حمايت نموده و مقدمش را گرامى شمرديم و در اينكه شهر و خانه خودمان را در اختيار مهاجرين گذاشتيم قرآن مجيد ناطق ميباشد،اگر شما در مقابل اين استدلال ما حجتى داريد باز گوئيد و الا بر اين فضائل و فداكارىهاى ما سر فرود آوريد و حاضر نشويد كه رشته اتحاد و وحدت ما گسيخته شود. عمر كه از شنيدن اين سخنان سخت بر آشفته بود بپا خاست تا جواب او را بدهد ولى ابوبكر مانع شد و خود بجوابگوئى خطب انصار پرداخت و چنين گفت: اى پسر قيس خدا ترا رحمت كند هر چه كه گفتى عين حقيقت است و ما نيز اظهارات شما را قبول داريم ولى اندكى نيز بر فضائل مهاجرين گوش داريد و سخنانى را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره ما گفته است بياد آريد،اگر شما ما را پناه داديد ما نيز بخاطر پيغمبر و دين خدا از خانه و زندگى خود دست كشيده و بشهرشما مهاجرت نموديم،خداوند در كتاب خود ما را سر بلند ساخته و اين آيه هم درباره ما نازل شده است: للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون. يعنى اين مسكينان مهاجر كه از مكان و مال خود بخاطر بدست آوردن فضل و رضاى خدا اخراج شده و خدا و رسولش را كمك كردند ايشان راستگويانند،بنابر اين خداوند نيز چنين مقدر فرموده است كه شما هم تابع ما باشيد و گذشته از اين عرب هم بغير از قريش بكس ديگرى گردن نمىنهد و خود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز همه را باطاعت قريش امر كرده و فرموده است :الائمة من قريش (2) و من در حاليكه شما را باطاعت از قريش دعوت ميكنم مقصود و غرضى ندارم و خلافت را براى خود نمىخواهم بلكه بمصلحت كلى مسلمين صحبت ميكنم و اينك عمرو ابوعبيدة حاضرند و شما با يكى از اين دو تن بيعت كنيد. ثابت بن قيس چون اين سخنان بشنيد براى بار دوم مهاجرين را مخاطب ساخته و گفت:آيا با نظر ابوبكر درباره بيعت بآن دو نفر (عمرو ابو عبيده) موافقيد يا فقط خود ابوبكر را براى خلافت انتخاب ميكنيد؟ مهاجرين يكصدا گفتند هر چه ابوبكر صديق بگويد و هر نظرى داشته باشد ما قبول داريم. ثابت بن قيس از اين گفتار آنان استفاده كرده و گفت:شما ميگوئيد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر را براى مسلمين خليفه كرده و او را در روزهاى بيمارى خود جهت اداى نماز بمسجد فرستاده است در اينصورت ابوبكر بچه مجوز شرعى سر از دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پيچيده و مسند خلافت را بعمرو ابو عبيده واگذار ميكند؟و اگر پيغمبر خليفهاى تعيين نكرده است چرا نسبت دروغ بدانحضرت روا ميداريد؟ثابت بن قيس با اين چند كلمه پاسخ دندان شكنى بابوبكر داد و زير بار حرف مهاجرين نرفت و انصار نيز از سخنان او بيش از بيش بهيجان آمده و در مورد عقيده خود اصرار و پافشارى كردند. در اينحال حباب بن منذر كه از طايفه انصار بود بپا خاست و گفت:خدمات انصار براى همه روشن است و احتياج بتوصيف و توضيح ندارد و اگر مهاجرين ما را قبول ندارند ما نيز پيروى از آنان نكنيم در اينصورت منا امير و منكم امير (اميرى از ما و اميرى از شما باشد) سعد بن عباده (رئيس طايفه خزرج) بانگ زد كه وجود دو امير در يك دين و يك حكومت نا معقول و بى منطق است و از اينجا اختلاف دو قبيله انصار (اوس و خزرج) ظاهر شد و قبيله اوس مخصوصا بشربن سعد براى اينكه امارت سعد بن عباده عملى نشود با مهاجرين موافقت كردند ولى طايفه خزرج هم بزودى تسليم نشدند در نتيجه سر و صدا بالا گرفت و دستها بسوى قبضه شمشير دراز شد و چيزى نمانده بود كه فتنه بزرگى بر پا شود اسيد بن خضير هم كه رئيس طايفه اوس بود با خزرج قطع رابطه نمود. عمر از اين اختلاف انصار استفاده كرد و آنها را مخاطب ساخته و گفت همانگونه كه بشر بن سعد و اسيد بن خضير موافقت كردند امر خلافت بايد فقط در قريش باشد تا قبائل مختلفه عرب امتثال كنند و سخن حباب بن منذر نيز در مورد انتخاب دو امير اصلا صحيح نيست و جز فتنه و فساد نتيجهاى نخواهد داشت پس خوبست همه شما اطاعت از مهاجرين كنيد تا فتنه و آشوب ايجاد نشده و مسلمين هم راه وحدت و اتحاد را بپيمايند. با اينكه سخنان عمر و اختلاف دو قبيله اوس و خزرج تا اندازهاى روحيه انصار را متزلزل ساخته و كفه ترازوى مهاجرين را سنگينتر كرده بود مع الوصف عدهاى از انصار بپا خاستند و انصار را اندرز دادند كه تحت تأثير سخنان عمر واقع نشوند. عمر مجددا از فضيلت مهاجرين سخن گفت انصار را بين الخوف و الرجاء مخاطب ساخته و نصيحت كرد و دست ابوبكر را گرفته و گفت اى مردم اينست يار غار و صاحب اسرار رسول خدا براى بيعت باين شخص سبقت بگيريد و رضاى خدا ورسول را بدست آوريد!! (3) .
عدهاى از انصار نيز با عمر همعقيده شده و بقوم خود گفتند عمر از روى انصاف سخن گفت و مخالفت با گفتار او شايسته نيست.در اينحال انصار يقين كردند كه طاير اقبال از بالاى سر آنها پرواز كرده و بر فرق مهاجرين سايه افكنده است زيرا بيشتر قوم با مهاجرين در امر بيعت هماهنگ گشته بودند. پايان كار: بالاخره عمر درنگ را جائز نديد و بپا خاست و دست ابوبكر را گرفت و گفت حالا كه مسلمانان بخلافت تو راضى هستند دست خود را بمن بده تا بيعت كنم،ابوبكر هم تعارفى بعمر كرد ولى عمر پيشدستى نمود و با ابوبكر بيعت كرد قبيله اوس هم عليرغم طايفه خزرج با عمر همكارى كرده و با ابوبكر بيعت نمودند و بدين ترتيب قضيه بنفع ابوبكر خاتمه يافت (4) . بنا بر اين آن اجماع امت كه پيروان تسنن بر آن تكيه كرده و خلافت ابوبكر را نتيجه شورا و سير تاريخ ميدانند بدين ترتيب تشكيل يافت يعنى شورائى كه در مدينه طايفه خزرج و بنى هاشم و عدهاى از اصحاب پيغمبر مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و خزيمة بن ثابت (ذو الشهادتين) و سهل بن حنيف و عثمان بن حنيف و ابو ايوب انصارى و ديگران در آن دخالت نداشتند و مسلمين ساير نقاط نيز مانند مكه و يمن و نجران و باديههاى عربستان بكلى از آن بى خبر بودند. عمر دمى آرام نميگرفت و مردم را براى بيعت با ابوبكر دعوت ميكرد و پس از خروج از سقيفه نيز همچنان در كوچه و بازار مردم را بمسجد ميفرستاد تا با ابوبكربيعت نمايند مردم بى خبر هم دسته دسته رو بسوى ابوبكر نهاده و با او بيعت ميكردند. ابوبكر در مسجد بمنبر رفت و گفت:اى مردم خلافت من بر شما دليل فضيلت من بر شما نيست بلكه من مهتر شما هستم نه بهتر شما در هر كارى از شما مشورت و كمك ميخواهم و طبق سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله رفتار ميكنم اگر ملاحظه كرديد كه من از طريق انصاف منحرف گشتم شما ميتوانيد از من كناره گرفته و با ديگرى بيعت كنيد و اگر هم بعدالت و انصاف رفتار كردم پشتيبان من باشيد. بنا بقاعده ثابت عليت هر علتى معلولى را بوجود ميآورد و شباهت و سنخيت نيز بين علت و معلول برقرار ميباشد و هرگز از چيدن مقدمات غلط نتيجه صحيح بدست نميآيد زيرا: خشت اول چون نهد معمار كج تا ثريا ميرود ديوار كج بهمين جهت بلواى سقيفه نيز ضربتى بر پيكر اسلام وارد آورد كه ميتوان بجرأت اتفاقات و حوادث بعدى مانند گرفتاريهائى كه براى على عليه السلام روى داده و منجر بشهادت او گرديد و قضيه كربلا و اسارت اهل بيت و ساير حوادث نظير آنرا مولود و معلول همان ضربت سقيفه دانست.حجة الاسلام نيز گويد: آنكه طرح بيعت شورا فكند خود همانجا طرح عاشورا فكند باز در جاى ديگر فرمايد: دانى چه روز دختر زهرا اسير شد روزى كه طرح بيعت منا امير شد. پىنوشتها: (1) ـبشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 142 مراجعه شود.
(2) حديث در مورد امامت دوازده امام است ربطى بخلافت ابوبكر ندارد. (3) چنانكه در جريان غدير خم گذشت پيغمبر صلى الله عليه و آله رضاى خدا را در ولايت على عليه السلام فرموده بود نه در خلافت ابوبكر آنجا كه فرمود:الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و ولاية على بن ابيطالب بعدى و فاصله زمانى روز غدير تا روز سقيفه بيش از هفتاد روز نبود اما اصحاب سقيفه چه زود فراموش كردند! (4) تاريخ طبرى و غير آن. منبع :
/www.emamali.net + نوشته شده در پنجشنبه سی ام تیر 1390;ساعت 8:17 بعد از ظهر; توسط زینب; | 215 منتظر ظهور چلپاسه(مارمولک) خوری عمر بن خطاب چلپاسه(مارمولک) خوری عمر بن خطاب چند وقت پیش این مطلب در یکی از کانالهای ماهواره ای شیعه برای اولین بار نقل شد که باعث استقبال زیادی قرار گرفت که ما در آخراین پست قسمتهای از این برنامه را قراردادیم که پیشنهاد می کنم حتما دانلود بفرمایید واگر سرعت پایینی دارید حداقل قسمت پنجم آن رادانلود بفرمایید عمر گفته: من دوست ندارم وحاضر نیستم شتران مو قرمز(گران قیمت) به من بدهند ولی مارمولک(چلپاسه) را از بگیرند(1) وهمچنین گفته: من خوردن مارمولک(چلپاسه)رااز مرغ بیشتر دوست دارم (2) این درحالی است که پسر او عبدا...بن عمر میگوید: خدمت رسول خدا بودیم شخصی مارمولک(چلپاسه) خورد رسول اکرم. نهی کردن وفرمودند:ناپاک است(3) درکتاب المغني الشرح الکبيرجلد۱۱صفحه۸۱ وکنزالعمال جز۱۵ صفحه۱۹۰ وبه گفته عمر:بيشتر اهل سنت گفتندحلال است ولي ابوحنيفه حرام دانسته است. مالکي شافعي وحنبلي حلال دانسته.موضوع اختلاف بين عمر و ابوحنيفه است.حال حنفي ها چکار ميکنند؟به سنت عمر عمل ميکنند يا فتوي ابوحنيفه؟؟
نظرات شما عزیزان: الله 18 سلطان 18 جانشین 18 مکتب18 جانشین 18 بدین 18 الله 18+64 دین = 82 امام 82 مهدی 82 جانشین حضر ت محمد ابن عبدالله 110 علی 110 جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110 خلیفه اول امام واقعی امشب شب قدرمی باشد23مهدی23رهبر23 طبیب23 الگوی 23جهان اسلام 23جانشینه 23 اصلی23ناب الله23 آئین23ملائک سنگ کیسه صفرا اگه می خوای نمیری نخور نمکو روغنو شیرینی قی کردن بهترین دوای جسم میباشد قی کردن از تجمع سنگ در کیسه صفراء جلو گیری می کند وقتی کیسه صفرا پر ش به ابجد53 صلوات برمحمد53 احمد 53 علی26+27 فاطمه = 53 آل طاها آل یاسین53امام جانشین پیامبر53 شهید 319 اسلام واقعی 319 شهید 319 دین ناب محمد علی 319راه الهی الله 319 شهید 319 فلسفه دین 3319 سردار سلیمانی آیا وقت آن نرسیده تا جنایتکاران را سر جایشان بنشانیم نام تو اسم اعظم پروردگار است منتخب رسول ابن عم نبی عم یتساءلون عن نباء العظیم الذی هم فیه مختلفون ثم دین الله اصل اسلام 59 مهدی 59 دین واقعی اسلام 59 دین الله شیعه59 شیعه اصل اسلامه59دین واقعی اسلام59 چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟ «ث ، ج ، خ ،ز ، ش ، ظ ،ف» ظالم عالم مقصر عالم کیست بدبخت عالم کیست مذهب عالم کیست 740اندیشه شیطان740مقصرعمر740 مذهب الله محمد53فاطمه علی53سعادتمند ترین 53اهل بیت پیامبر53احمددین نمونه الله 53 53دین کامل الله 53 چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟«ث ،ج ،خ ،ز،ش،ظ،ف» قدرت علمی امام مهدی میتواند عرش رابه لرزه درآو رهبر آسمانی الله 59مهدی 59آخرین امام دین اسلام59 دین الله 34+25 اصل اسلام=59 مهدی59دین واقعی اسلام59 دین۶۴ الله محمدعلی۶۴جانشین محمدعلی۶۴دین۶۴الله محمدعلی۶۴تنها برگزیده دین۶۴نماینده غدیری۶۴ اصحاب یمین بیماری های سگ مهمترین بیماری سگ میرینه تو خونه بوگندشم میمونه فرمانده دلاور دین اسلامی 110 علی 110 دین الهی 110ریاضی در قرآن فضائل امام علی از نظر دشمنان امام علی کشته شدگان بت پرست که به دست با کفایت مولاء علی در جنگها بدر احد خندق تبوک و فتح مکه کشته شد زهرای اطهر زان سبب گفته در قرآن تمام آیه ها حق با علیست |
تير 1400 4
خرداد 1400 3 ارديبهشت 1400 2 فروردين 1400 1 اسفند 1399 12 بهمن 1399 11 دی 1399 10 آذر 1399 9 آبان 1399 8 مهر 1399 7 شهريور 1399 6 مرداد 1399 5 تير 1399 4 خرداد 1399 3 فروردين 1399 1 خرداد 1396 3 ارديبهشت 1396 2 فروردين 1396 1 اسفند 1395 12 بهمن 1395 11 آبان 1395 8 مهر 1395 7 شهريور 1395 6 مرداد 1395 5 تير 1395 4 خرداد 1395 3 ارديبهشت 1395 2 فروردين 1395 1 اسفند 1394 12 بهمن 1394 11 دی 1394 10 آذر 1394 9 آبان 1394 8 مهر 1394 7 شهريور 1394 6 مرداد 1394 5 تير 1394 4 خرداد 1394 3 ارديبهشت 1394 2 اسفند 1393 12 بهمن 1393 11 دی 1393 10 آذر 1393 9 آبان 1393 8 مهر 1393 7 شهريور 1393 6 مرداد 1393 5 تير 1393 4 خرداد 1393 3 ارديبهشت 1393 2 فروردين 1393 1 اسفند 1392 12 بهمن 1392 11 |